سلام...خوبید؟؟؟
راستش من یکم سردر گمم...امروز یه حرفایی شنیدم که قابل گفتن نیست...اما منو بدجوری با خودم درگیر کرده...راستش این از همون وقتاست که من و من با هم دیگه جر و دعواشون میشه...خخخخخخ تعجب نکنید...من خودمو 2 تا میدونم....(یه چی شبیه وجدان شیرورهاد و وسوسه کیوون ) حالا این چیزا بماند...مونده تا به خل بودن من پی ببرید
. در هر صورت این چند روز یکم به هم ریخته شدم...تایستون تموم شده و من حتی یک دهم کارایی که می خواستم انجام بدم رو هم انجام ندادم...و این واسه منی که تا قبل از این همیشه برنامه هام مرتب و روی برنامه ریزی بوده یکمی عذاب آوره...هر جای اتاقمو نگاه می کنم شده پر از وسایلی که نه لازمشون دارم...نه دستم میره به دور انداختنش....شدم عین اینایی که عتیقه نگه می دارن...راستش دلم اسباب کشی کشیده....آخه آدم تو اسباب کشی خیلی چیزا رو مجبور میشه بریزه دور...البته یه نکته هست که نمی دونم تا الان بهش دقت کردید یا نه...اونم اینکه روزگار عجب سر ناسازگاری با آدماش داره...لامصب تا یه چیزی به دردت نمی خوره و میریزیش دور بلا فاصله بهش احتیاج پیدا می کنی...منم اینقدر این موضوع سرم اومده که می ترسم چیزی رو دور بندازم...غافل از اینکه دارم خودمو گول میزنم...روزگار کارشو خوب بلده...تا وقتی دارمشون احتیاج بی احتیاج...نمی دونم شایدم دارم کار اشتباهی می کنم...حالا اصلا چرا من دارم این چرت و پرتا رو واسه شما می گم؟؟؟ هان؟؟؟ چرا؟؟؟اصلا بریم سر بحث اصلی...اصلا ولش کنید...مچ دستم شکست...ای بابا...برید سر خونه و زندگیتون...چیه چسبیدید به نت....عجب چیز مزخرفیه این نت....داره کل زندگی با ارزشم پاش هدر میره....می خوای 5 دقیقه بشینی میشه 5 ساعت...نگاه می کنی می بینی ای دل غافل...از نماز و مطالعه و کارای خونه و همه چیزت باز موندی...این چه وعضشه آخه؟؟هان؟؟؟ من برم به زندگیم برسم...خیلی فک زدم...فعلا بابای
نظرات شما عزیزان:
موضوعات مرتبط: حــــرف هــای خــودمــونی ، ،
برچسبها: